انساب_النواصب
باب سي و نهم
بعضي از آنهايي كه به سبب دشمني با اميرالمؤمنين و اولاد طيّبين او علیهم السلام
خدايتعالي آنها را مسخ نموده و خلقتشان را تغيير داده
يسعدنا زيارتكم في موقعنا مدينة الـعـلـم الذي يقدم افضل المعلومات النموذجية والاجابة الصحيحة للسؤال التالي /
دركتاب مناقب مرتضوي از كتاب احسن الكبار نقل شده: روزي در زمان خلفاي بني عبّاس
دركتاب مناقب مرتضوي از كتاب احسن الكبار نقل شده: روزي در زمان خلفاي بني عبّاس
مداحي از مردم بلخ در مصر ساكن بود و هميشه زبان دُرّ افشان آن نيك اعتقاد به مداحي
اميرالمؤمنين و ائمّه معصومين علیهم السلام جاري و گويا بود، روزي به جلو مسجد مصر آمده
بعد از نعت و منقبت اميرالمؤمنين ،يك من نان و حلوا از حاضران طلب نمود.
يكي از خوارج خبيث از آن ميان برخاسته دست آن مداح را گرفته به خانه برد كه آرزوي
او را برآورده مطلب و مدعاي مداح را حاصل كند، چون به منزل خود آورده غلام را گفت:
در سرا را بسته، اين رافضي را قصاص كن تا تو را آزاد كنم و يك كيسه زر به تو ميدهم.
غلام بدبخت به آن نويد هر دو چشم مدّاح رافضي را از كاسه سر بيرون آورد و دست
و پا و زبانش را قطع نمود، و آن ستم رسيده به زبان حال مضمون اين مقال را ميگفت:
بنا حق آنچه مرا ميكشي و ليك ببين كه عاقبت چه كند با تو خون ناحق من
و چون شب شد غلام به گفتة آن خارجي ملعون بدبخت، مداح دردمند دل خسته را به گورستان
برده در گوشهاي انداخت، و حضرت خضر به فرمان مولاي مؤمنان در آن گورستان
آمده آن مداح را شفا داد، و به او امر نمود كه صباح نيز در آن مسجد رفته به همان نوع
به مدح و منقبت اسداالله الغالب اميرالمؤمنين عليّ بن ابي طالب قيام نمايد
بعد از آن باز نان و حلوا طلب كن و هركه تو را تكليف خانه بردن كند همراه او برو
و چون صبح به آنچه مأمور شده بود قيام و اقدام نمود، و اين مضمون را بر زبان جاري ميساخت:
محبّ آل حيدر باش، اي دوست
اگر دشمن كَنَد خود، از تنت پوست
بعد از مدح و منقبت شاه ولايت پناه، به دستور سابق نان و حلوا طلب نمود، جواني برخاسته گفت:
من حاجت تو را بر آورم و او را به خانه برد. چون مداح به در خانه رسيد ديد خانه همان خانه است
كه آن خارجي او را قصاص نموده، انديشهاي و خوفي به خاطرش رسيد، بالاخره با خود گفت:
چون امر شاه ولايت پناه است، رو به جانب ديگر آوردن گناه است:
من داده ام اختيار خود را بشاه
هر نوع كه ميكنيد خود ميدانيد
و داخل خانه گرديد، و آن جوان سفره كرم و احسان گسترانيده و نان و حلوا حاضر نمود.
مداح چون آن حال را مشاهده نمود، از روي تعجب و حيرت زبان برگشود و گفت:
ديروز در اينجا ظالمي اعضاي مرا بريده به حال مرگ انداخت، و تو امروز ابواب شفقت
و مرحمت ميگشايي و با من هيچ نزاع و كدورتي نداري، سرّ اين معني را بيان نموده
مرا از حيرت و تعجب خلاصي ده.
لمؤلّفه:
خلاصي ده مرا، از حيرت اي دوست
كه كنده از من اينجا، دشمنم پوست
جوان گفت: ظالمي كه ديروز به تو ظلم و ستم نمود پدر من بود، و من آن ظلم و جوري كه به تو
كرد نپسنديدم و به غايت ملول و اندوهگين شدم، و چون شب به خواب رفتم اميرالمؤمنين را در خواب ديدم از روي غضب متوجه پدر من گرديد، گفت: اي خرس سياه
به سزاي آنچه با مداح ما كردي، در دنيا مسخ گردي و در آخرت از دوزخ نجات نيابي.
و من از هول آن واقعه بيدار گرديدم پدر را به صورت خرس سياه ديدم، فوراً برخاسته زنجيري بـه
گردن او كرده در اينجا بستهام تا كسي او را نبيند و مرا نيز نرنجاند، و الحـال در ايـن خانـه بـسته
است، برخيز تا او را مشاهده نمايي و ميوه نشاط و مسرّت از نخل دوسـتي و محبّـت شـاه ولايـت
بچيني، و مداح چون خصم خود را به صورت خرس سياه ديد زنجيري در گردن، شكر الهي نمود و بر آن ملعون خطاب كرد كه دوستي اميرالمؤمنين مرا به اينجا رسانيد
عداوت با او تو را به اينجا، و در آن حال برق غضب الهي شعله ورگشته آن خرس سياه را
بسوخت. آن جوان چون حال بر اين منوال ديد از مذهب باطل پدر رو گردان شده
به سبب دوستي و محبّت اميرالمؤمنين و اهلبيت آن حضرت
خود را از عذاب و عقاب نامتناهي ايمن ساخت و محفوظ نمود.